سلام دوستان، امروز بار دیگر خورشید غروب کرده است. امشب بار دیگر آسمان رو به سیاهی رفته است. اما من نه بخاطر رفتن خورشید دلگیرم و نه دلهره از آمدن تاریکی دارم. وقتی او هست، اخم چمدان را می بندد و در شبی که همه خوابند بیصدا کلید را در در می چرخاند و رهسپار می شود. وقتی او هست، تاریکی گوشه گیر می شود و در کنجی می نشیند و به این زیبایی بدون پلک زدن خیره می شود. وقتی او هست، باید یادآوری شود که نفس بکشم. وقتی او هست، دیگر چیزی نیست. دیگر چیزی نمی بینم جز یک نفر. دیگر چیزی نمی شنوم جز صدای یک نفر. می گوید دوستم دارد و من می خواهم با همین جمله بمیرم زیرا ارزشش را دارد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Willie روش ساخت یک کوادکوپتر تورهای لحظه آخری موزيک,عکس,فيلم D: وبلاگ آزادی روزهای من صخره مرجانی شیما موزیک آموزشگاه آرایشگری هنرآموزان